~~منو با اون دید

باهام رفیق بود گفتم به به داداش عزیزم چطوره؟ خوبه؟ خواستم یجوری بپیچونم ک متوجه نشه گفتم داداش ی اموزشی هست بهت میدم (حالا اینجا میتونه در مورد همه چی باشه ) که به ابجی بدی و بخونه اونم که فکر کنم بیخیال شده بود گفت باشه و ی چیزیو از خونه برداشت بعد رفت بیرون

باز منو دختره تنها موندیم دل منم یجوری شده بود انگار منم دوسش دارم که بهش گفتم......

خب دختر خوب٬اومدی اینجا چیکار؟؟؟؟یه وقت پیشی نیاد بخورتت که........

دیدم دوباره داداشم برگشت تو خونه و با یه کج خند بهم گفت فقط مواظب باش پیشی نخوردتش بسته آموزشیتو.

بعدش رفت یه نگاه به دختره کردم دیدم بیچاره شده رنگ گچ گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو یه فکر توپ زد به مخم.................

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خخخخخخخخخخخخخخخخ

چرا میاین پایین مخم نمیکشه ادامه بدید

نقل قول از delaram77

دیدم دوباره داداشم برگشت تو خونه و با یه کج خند بهم گفت فقط مواظب باش پیشی نخوردتش بسته آموزشیتو.

بعدش رفت یه نگاه به دختره کردم دیدم بیچاره شده رنگ گچ گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو یه فکر توپ زد به مخم.................

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

خخخخخخخخخخخخخخخخ

چرا میاین پایین مخم نمیکشه ادامه بدید

.

.

.

.

.

.

.

خخخخخخ

جو گرفت مارو خخخخخخخ

احمد تایپیک رو خراب نکن

این به اون در خخخخخخخخخخخ

~~دیدم دوباره داداشم برگشت تو خونه و با یه کج خند بهم گفت فقط مواظب باش پیشی نخوردتش بسته آموزشیتو.

بعدش رفت یه نگاه به دختره کردم دیدم بیچاره شده رنگ گچ گفتم چیکار کنم چیکار نکنم یهو یه فکر توپ زد به مخم.................

باید عملیش میکردم٬تصمیمم رو گرفته بود.فقط باید نمیذاشتم کسی متوجه بشه.بنابراین رفتم بیرون و قشنگ همه جا رو دید زدم وقتی مطمعن شدم و رفتم سراغ دختره و گفتم بشین کارت دارم.دختره ترسید گفتم نترس کاری باهات ندارم.مگه نگفتی دوست داری؟؟با تته پته گفت آره تموم دنیامی.خوب پس بیا روبه روم بشین.با ترس استرس اومد نشست.نمیدونم کاری که میکردم درست بود یا نه.چون خودمم یه حسی داشت داخل درونم زنده میشد.نمیدونستم اون حس واقعا چیه؟

خب بگو ببینم اسمت چیه؟

ـــطوبی.طوبی چه اسم خوشگلی داره.ولی به رو نیاوردم که چقد از اسمش خوشم اومد و گفتم چن سالته طوبی خانم؟؟؟

ـــ نوزده سالمه و رشته عمران دانشگاه شریف درس میخونم.دیگه سوالی هس؟؟؟؟؟

مونده بودم چی بگم که....................

هوووووووووووووف نیگاه چقد نوشتم.خب ادامه بدین

باید عملیش میکردم٬تصمیمم رو گرفته بود.فقط باید نمیذاشتم کسی متوجه بشه.بنابراین رفتم بیرون و قشنگ همه جا رو دید زدم وقتی مطمعن شدم و رفتم سراغ دختره و گفتم بشین کارت دارم.دختره ترسید گفتم نترس کاری باهات ندارم.مگه نگفتی دوست داری؟؟با تته پته گفت آره تموم دنیامی.خوب پس بیا روبه روم بشین.با ترس استرس اومد نشست.نمیدونم کاری که میکردم درست بود یا نه.چون خودمم یه حسی داشت داخل درونم زنده میشد.نمیدونستم اون حس واقعا چیه؟

خب بگو ببینم اسمت چیه؟

ـــطوبی.طوبی چه اسم خوشگلی داره.ولی به رو نیاوردم که چقد از اسمش خوشم اومد و گفتم چن سالته طوبی خانم؟؟؟

ـــ نوزده سالمه و رشته عمران دانشگاه شریف درس میخونم.دیگه سوالی هس؟؟؟؟؟

مونده بودم چی بگم که....................

.

.

.

.

.

.

.

.

واااااا اسم طوبی چیه اسمش دلارام باشه ok

که تلفن دلارام زنگ خورد. دیدم با ترس داره به صفحه گوشیش نگاه میکنه بهش گفتم چرا جواب نمیدی مگه کیه که انقدر ترسیدی؟؟ دلارام با ترس گفت.............................................

دلارام کیه؟؟ الناز بود خخخخخخخخخخ

احمد هم گفت چی شده؟ کیه که جواب نمیدی؟؟ الناز هم گفت اخه چیزه ..... نمیتونست چیزی بگه

گفتم اگه دوسم داری بگو گفت دوستت دارم ولی نمیدونم اگه بگم بازم باهام دوس میشی یا نه؟ گفتم خب باید بگی مگ نمیخوای دوس بشیم؟ گفت اره گفتم خب باید بگی

گفت راستش با یکی دوست بودم

وقتی من این حرفو شنیدم انگاری ی اب یخی ریختن روم کلا یجوری شدم و....

احمد هم گفت چی شده؟ کیه که جواب نمیدی؟؟ الناز هم گفت اخه چیزه ..... نمیتونست چیزی بگه

گفتم اگه دوسم داری بگو گفت دوستت دارم ولی نمیدونم اگه بگم بازم باهام دوس میشی یا نه؟ گفتم خب باید بگی مگ نمیخوای دوس بشیم؟ گفت اره گفتم خب باید بگی

گفت راستش با یکی دوست بودم

وقتی من این حرفو شنیدم انگاری ی اب یخی ریختن روم کلا یجوری شدم و....

.

.

.

.

نخیر دلــــــــــــــــــارام بگو خب

بهش گفتم خب الان چیکارت داره مگه باهاش تموم نکردی گفت چرا ولی نمیدوم براچی زنگ زده منم بهش گفتم پس اگه نمیخوایش گوشیتو بده جواب بدم......................

الناز

یهو بلند گفت نه !!

گفتم چرا؟ گفت اخه منو میشناسه اگه بره به داداشم بگه چی؟؟

گفتم خب چکار کنیم؟؟ گفت احمد اگه تو هم دوسم داری بیا با هم ازدواج کنیم

گفتم من ک نمیشناسمت..... گفت خب ی چند هفته با هم باشیم با اخلاق و.... اشنا بشیم و ازدواج کنیم

منم یکم فکر کردم و گفتم....