::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


شما در : صفحه اصلی | داستان های عاشقانه | عبرت | - پاسخ 17 هستید...

admin
آفلاین




تعداد ارسالی ها: 8868
تاریخ عضویت: 22 /5 /1393
شناسه یاهو:
تشکر کرده: 20807
تشکر شده: 14635
محل زندگي: گرگان / لاو77
نام واقعی من: سید
حالت من:
سیم کارت من: همراه اول
موزیک من: غمگین
تیم من: استقلال
رشته تحصیلی من: کامپیوتر / نرم افزار
مدرک تحصیلی من: دیپلم / دانشجو
اسم عشقم: (خودش میدونه)
موزیک مورد علاقم:
عبرت
RE : 17

خوابم برد!

نمیدونم کی،ولی خوابیدم

خواب پدرم رو دیدم

قبل مریضیش!

من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!

خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!

پدرو مادرم سفره انداخته بودن

پدرم گفت،اخرش اومدی؟

دیر کردی بابا!

من چه شاد بودم!

پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!

دیر کردی بابا!

توی خواب گریه کردم

گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!

پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!

گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!

و بیدار شدم!

چشمهام خیس بود

بچه ها رفته بودن مدرسه

یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود

من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!

بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!

حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!

من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی

دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!

هه!!!!

کور خوندی

حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!

یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!

لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!

واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!

نمی دونم چی فکر کردی!؟

هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!

به اشپزخونه کثیف خیره میشم!

زنگ درو میزنن

مادرته!!!!!!

ادامه دارد

نظر شماره : 17
پنجشنبه 17 تیر 1395 - 16:00
ارسال پیام پاسخ دادن تشکر | لایک
2 کاربر از admin به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : mary20 , elnaz ,


تعدادی از امکانات تاپیک
برای نمایش پاسخ جدید تازه سازی را بزنید | بعد از یک ساعت از ایجاد تاپیک میتوانید آن را آپ کنید