موضوعات این مطلب :
نوشته های عاشقانه
,
بعد از سال ها دخترک کبریت فروش را دیدم!
tan-foroshi
بعد از سال ها دخترک کبریت فروش را دیدم!
بزرگو زیبا شده بود....
به او گفتم:کبریت هایت کو؟؟
میخواهم این سرزمین را به آتش بکشم!
خنده ی تلخی کرد و گفت:کبریت هایم را نخریدند...
سالهاست که خودم را میفروشم!