::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::

نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم




>
تعداد بازدید : 121
نویسنده تاپیک محتوای تاپیک
پروفایل: tara2015
آفلاین
افتخارات من


ارسال پیام خصوصی
دوستی با : tara2015
وضعیت من:
سیم کارت من: همراه اول
نام واقعی من: تارا
اسم عشقم: M...
داستانی زیبااااااااااااا

داستانی زیبا

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.....!!!!پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و

همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از

اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد. در آن

روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته

بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد

و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری

با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه

یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با

آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب

برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد. روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی

را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می

شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس

می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد. دختر بیست و دو ساله

بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در

مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا

رسیده بود. دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در

تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد،

دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت

عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد. زندگی ادامه داشت. دختر دیگر

جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل

گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست... و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال

ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران

شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت

بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما

دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید. زن پنجاه و پنج ساله شد،

از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات

داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر

همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟پسر برای مدت طولانی به او

نگاه کرد و در آخر لبخند زد.چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی

به مراسم عروسی اش نرفت. مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در

بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را

بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من نگهدارید؟ پسر

پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در

دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟ مرد با دیدن ستاره باز شده و

خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه

پیدایش کردم. پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟ پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟ کاغذ به زمین افتاد.

رویش نوشته شده بود:

معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد.........

منبع و گردآورنده تاپیک داستانی زیبااااااااااااا : سایت عاشقانه لاو77
نکاتی در مورد تاپیک ایجاد شده
کپی برداری از این مطلب تنها با ذکر نام love77.iR و نوبسنده تاپیک مورد قبول میباشد.
استارتر تاپیک وظیفه محتوای ایجاد شده در این تاپیک را برعهده دارد و در صورت مغایرت با قوانین حذف خواهد شد.


زمان جاري : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 6:25 بعد از ظهر

این تاپیک در تاریخ : شنبه 29 اسفند 1394 - 11:13 ایجاد شده است
تعداد بازدیدکننده از این تاپیک: 121
با تشکر از: tara2015 بابت تاپیک خوبشون

شنبه 29 اسفند 1394 - 11:13
ارسال پیام نقل قول تشکر | لایک
2 کاربر از tara2015 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : reyhaneh1999 , tanha ,
reyhaneh1999
آفلاین




تعداد ارسالی ها: 912
تاریخ عضویت: 7 /4 /1394
تشکر کرده: 1548
تشکر شده: 2494
محل زندگي: اصفهـــــ♥ـــان
حالت من:
داستانی زیبااااااااااااا
RE : 1

خیلی قشنگ بود



میخواهـم مدتـے نباشـم...
میخواهـم مدتے ساڪـت باشم،
حرف نزنـم
بروم یڪ گوشــہ دراز بڪشـم،
چشمانم را ببندم بـہ روے این دنیا
و از زمین و آدم هایش دور شوم،
میخواهم سفرے بـہ رویاهایم داشتـہ باشم،
مدتے آنجا بمانم تا دوبارہ بـہ آرامش خیالے ام برسم،
از دورویے مردم خستـہ ام،
روحــم یخ بستـــہ است،
دیگر بوے مرگ را احسـاس میڪـنم...!
نظر شماره : 1
شنبه 29 اسفند 1394 - 13:04
ارسال پیام پاسخ دادن تشکر | لایک
1 کاربر از reyhaneh1999 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند : tara2015 ,
tanha
آفلاین




تعداد ارسالی ها: 1540
تاریخ عضویت: 6 /12 /1394
تشکر کرده: 231
تشکر شده: 2573
محل زندگي: تو قبر....
داستانی زیبااااااااااااا
RE : 2

دستت مرسی.....

نظر شماره : 2
شنبه 29 اسفند 1394 - 14:59
ارسال پیام پاسخ دادن تشکر | لایک
tara2015
آفلاین




تعداد ارسالی ها: 1501
تاریخ عضویت: 7 /5 /1394
تشکر کرده: 4145
تشکر شده: 3035
محل زندگي: Tehran
سن: 23 ساله
نام واقعی من: تارا
حالت من:
سیم کارت من: همراه اول
اسم عشقم: M...
داستانی زیبااااااااااااا
RE : 3

ممنوووووونممممم......

نظر شماره : 3
شنبه 29 اسفند 1394 - 15:04
ارسال پیام پاسخ دادن تشکر | لایک



تعدادی از امکانات تاپیک
برای نمایش پاسخ جدید تازه سازی را بزنید | بعد از یک ساعت از ایجاد تاپیک میتوانید آن را آپ کنید