حالم گرفته از این شهر که مردمش مثل هوایش نا پایدارند...
گاه آنقدر پاک که باورت نمی شود!
گاه آن چنان آلوده که نفست میگیرد...!!!
***
رسیده ام به حس برگی که میداند باد از هر طرف بیاید سرانجامش افتادن است.
***
هــــــی!
کافـــــــه چی!
میزهایت راتک نفره کن!
نمی بینی؟
همه تنهاییم!
***
از نفس می افتم تو هوای تلخ حسرت انگاری دیگه حضورم واسه تو نداره حرمت...
***
زندگی به من آموخت، همیشه آماده دفاع از حمله احتمالیِ کسی باشم، که بهش محبت... کرده ام!!!
***
خاطرمان باشد شايد سال ها بعد در گذر جاده ها بى تفاوت از كنار هم بگذريم و بگوييم ، آن غريبه چه قدر شبيه خاطراتم بود...
***
یه وقتایى حس آخرین بیسكوئیت مونده توبسته ساقه طلایی رو دارم!
شكسته و تنها....
***
آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد
هیچ نشانه خاصی....
فقط با هر صدایی بر میگردد..
***
نمیدونی تو این روزا چقدر حالم پریشونه دلم با رفتنت تنگو دلم با بودنت خونه خرابه حال من بی تو نمیتونم که بهتر شم تو دستای تو گل کردم بذار با گریه پر پر شم...
***
عطر آوازم را میتکانم در باد خسته ام از دیوار خسته از فریاد...
***
و اون گرمای خورشیدی که میری روبه خاموشی نمیدونی چقدر سخته شب سرد فراموشی...
***
آدم هـــــای دنیــــــای مـــــــن، فعــــــل هایی را صـــــــرف می*كنند كه برایشــان صــــــــرف داشـــــــته باشــد !!
***
حاصل سبزترین باور من برگ زردی است که از لای ورق های دلم میریزد.
مانده ام سخت غریب....
دیگر از سبز ترین حادثه ها می ترسم....
***
آدم احتیاج داره یکی بیاد بزنه رو شونه ش و بگه :
هی رفـــیـــق ! از چیزی ناراحتی ؟
اونوقت آدم برگرده بگه : آره رفیق ،
از هـمه چـی .